جدول جو
جدول جو

معنی پسند بودن - جستجوی لغت در جدول جو

پسند بودن
(وَ دَ)
مطبوع بودن. مقبول بودن:
پسند باشد مر خواجه را پس از ده سال
که بازگردد پیر و پیاده و درویش.
رودکی.
شب تیره و پیل جسته ز بند
تو بیرون شوی کی بود این پسند.
فردوسی.
چنین گفت کیخسرو هوشمند
که هر چیز کان نیست ما را پسند
نیارم کسی را همان بد بروی
اگر چند باشد دلم کینه جوی.
فردوسی.
نبیند همی دشمن ازهیچ سو
پسندش بود زیستن بآرزو.
فردوسی.
پسند منست امشب این چنگ زن
تو این فال بد تا توانی مزن.
فردوسی.
نباشد پسند جهان آفرین
که بیداد جوید جهاندار و کین.
فردوسی.
نباشد پسند جهان آفرین
که توسر بپیچی ز مهر و ز دین.
فردوسی.
نباشد پسند جهان آفرین
نه نزدیک آن پادشاه زمین.
فردوسی.
پسندش نبودی جز او در جهان
ز خوبان و از دختران شهان.
فردوسی.
کسی کز بدش بر تو ناید گزند
چو با او کنی بد نباشد پسند.
اسدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بند بودن
تصویر بند بودن
گیر بودن، گرفتار بودن، آویزان بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پسند کردن
تصویر پسند کردن
پسندیدن، انتخاب کردن، گزینش کردن، برگزیدن
فرهنگ فارسی عمید
(وِ ثَ)
خوش آمدن. مطبوع افتادن. مقبول گشتن. گزیده آمدن. احساب. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) :
نیاید جهان آفرین را پسند
بفرجام پیچان شویم از گزند.
فردوسی.
چو بشنید رومی پسند آمدش
سخنهای او سودمند آمدش.
فردوسی.
نیاید پسند جهان آفرین
نه نیز ازبزرگان روی زمین.
فردوسی.
نگه کن بدین تا پسند آیدت
به پیران سر این سودمند آیدت.
فردوسی.
بگیتی نگه کن رستم بسی
ز گردان نیامد پسندش کسی.
فردوسی.
همی گشت چندان که آمد ستوه
پسندش نیامد یکی زان گروه.
فردوسی.
نگه کرد خسرو به هر کس بسی
نیامد ز گردان پسندش کسی.
فردوسی.
از این بد نباشد تنت سودمند
نیاید جهان آفرین را پسند.
فردوسی.
هر آن چیز کانت نیاید پسند
دل و دست دشمن بدان درمبند.
فردوسی.
پسند تو آمد؟ (سیاوش) خردمند هست ؟
از آواز به یا ز دیدن بهست ؟.
فردوسی.
ندارم من از شاه خود باز پند
وگرچه نیاید مر او را پسند.
فردوسی.
نیاید جهان آفرین را پسند
که جویند بر بی گناهان گزند.
فردوسی.
چو از کار آن نامدار بلند
براندیشم آنم نیاید پسند.
فردوسی.
از آن گفتم این کم پسند آمدی
بدین کارها فرهمند آمدی.
فردوسی.
چو دید اردوان آن پسند آمدش
جوانمرد را سودمند آمدش.
فردوسی.
یکی نامه فرمود پس پهلوی
پسند آیدت چون ز من بشنوی.
فردوسی.
نیامدش (تور را) گفتار ایرج پسند
نه نیز آشتی نزد او ارجمند.
فردوسی.
چوبهرام را آن نیامد پسند
همی بد ز گفتار خواهر نژند.
فردوسی.
پسند آمدش سخت بگشاد روی
نگه کرد و بشنید گفتار اوی.
فردوسی.
اگر شاه بیند پسند آیدش
هم آواز من سودمند آیدش.
فردوسی.
از ایشان پسندآمدش کارکرد
به افراسیاب آن زمان نامه کرد.
فردوسی.
فروماند سیندخت زین گفتگوی
پسند آمدش زال راجفت اوی.
فردوسی.
پسند آمدش کار پولادگر
ببخشیدشان جامه و سیم و زر.
فردوسی.
بگیتی درون جانور گونه گون
بسند از گمان وز شمردن فزون
ولیک از همه، مردم آمد پسند
که مردم گشاده ست وایشان به بند.
(گرشاسب نامه نسخۀ خطی مؤلف ص 8).
کاری که ز من پسند نایدت
با من مکن آن چنان و مپسند.
ناصرخسرو.
بر کسی مپسند کز تو آن رسد
کت نیاید خویشتن را آن پسند.
ناصرخسرو.
آن ده و آن گوی ما را کت پسند آید به دل
گر بباید زانت خورد و گر ببایدت آن شنید.
ناصرخسرو.
قاضی را نصیحت یاران یکدل پسند آمد. (گلستان).
ز حادثات زمانم همین پسند آمد
که خوب و زشت و بد و نیک درگذر دیدم.
ابن یمین.
تقییظ، پسند آمدن چیزی کسی را به گرما. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ رَ)
پسندیدن. قبول کردن:
ازو هرچه یابی به دل کن پسند
گر ایدون که جان را نخواهی گزند.
فردوسی.
مکن دلت را بیشتر زین نژند
تو داد جهان آفرین کن پسند.
فردوسی.
بر این کار باشم ترا یارمند
ز دیوان کنم هرچه باید پسند.
فردوسی.
بدین بخششت کرد باید پسند
مکن جانت نسپاس و دل را نژند.
فردوسی.
نکردی پسند ایچکس را بهوش
همی داشتی راز این روز گوش.
اسدی (گرشاسب نامه نسخۀ کتاب خانه مؤلف ص 17).
، گزیدن، اکتفا.
- پسند کردن بر، ترجیح دادن:
که یارد آنجا رفتن مگر کسی که کند
پسند بر گه شاهنشهی چه ارژنگ.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(وَ عَ)
مقبول افتادن. مطبوع گردیدن:
چو خواهی که بانوی ایران شوی
بگیتی پسند دلیران شوی...
فردوسی.
بزد گرز و بشکست زنجیر و بند
چنین زخم زان نامور شد پسند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(وَ)
عقب بودن، دون مرتبه یا درجۀ کسی یا چیزی بودن
لغت نامه دهخدا
تصویری از پسند کردن
تصویر پسند کردن
یا پسند کردن بر. ترجیح دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسند آمدن
تصویر پسند آمدن
گزیده آمدن خوش آمدن مقبول گشتن مورد قبول واقع شدن مطبوع افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند بودن
تصویر بند بودن
گیر و گرفتار بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسند شدن
تصویر پسند شدن
مورد پسند واقع شدن
فرهنگ لغت هوشیار